ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

یاسیمین زهرای منتظر

  یاسمین زهرا در 58 روزگی پنجشنبه 1390/04/23                                              بر چهره پر ز نور مهدی صلوات            بر جان و دل صبور مهدی صلوات   تا امر فرج شود مهیا بفرست             بهر فرج و ظهور مهدی صلوات    ای منتظر غمگین مباش، قدری تحمل بیشتر ... &nbs...
24 تير 1390

بابایی برگشته

              اینم بابایی من که بالاخره نفصه شب رسید خونه. اما من هنوز بابایی رو ندیدم چون نفصه شب که من خوابیده بودم و الان که من بیدارم بابایی خوابیده! بیشتر از همه میدونین کی از برگشتن بابا خوشحالتره؟     یاسی زر زر ٥٧ روزه - چهارشنبه ١٣٩٠/٠٤/٢٢ ...
23 تير 1390

دلتنگی

امروژ یه روژه که بابایی من و مامانی رو تهنا گداشته رپته یژد واشمون پول بیاره. آخه ما پول نخوایم کیو باید ببینیم؟مامانی غشه داره. من که ناآرومی میکنم میگه دلش باباشو میخواد! راشت میگه ولی من که میدونم مامانی از من دل تنگ تره. خودش روش نمیشه میگه من دلتنگم .بابایی ژودی بیا میخوام واشت آغا بگم اگه ژود بیای قول میدم شب ژود بخوابم شبح دیر پاشم. نویسنده:‌ خاله سارا) ...
21 تير 1390

كشف مامان جون

    ياسي زَر زَر ٥٤ روزه يكشنبه ١٣٩٠/٠٤/١٩   عصر یکشنبه ١٣٩٠/٠٤/١٩ ، مامان جونم یک کشف بزرگی کرد. اونم اینکه من وقتی که توی بغل کسی غیر از مامانی گریه می کنم وقتی مامانی میاد طرفم هم دستامو به سمتش دراز می کنم و هم خودمو میندازم تو بغلش. مامان جون برای اثبات این فرضیه اش، چندین و چندبار در زمانهای مختلف و با حضور شاهدان متفاوت (باباجون، خاله هدی و خاله سارا) امتحان کرد و من هربار بیشتر از قبل فرضیه مامان جونو ثابت می کردم و بیشتر از دفعه قبل جیغ خوشحالی می شنیدم! . بنابراين مامان جون فرضيه خودشو اثبات كرد:‌  من، ياسي زر زر ،  در 54 روزگي علاوه بر تشخيص ماماني( كه قبلاً كشف شده ب...
21 تير 1390

بابايي امروز مي ره يزد

امروز يكشنبه 1390/04/19 براي اولين بار بابايي از من و مامان جدا ميشه و سه روز ميره يزد ماموريت. دل من و مامان براش خيلي تنگ ميشه اما بابايي قول داده زود زود با دو دست پر از شيريني برگرده. درسته كه من فعلاً نمي تونم شيريني بخورم ولي مامانم كه مي تونه. اون شيريني بخوره خب شيرش خوشمزه تر ميشه ديگه! از ديشب اومديم خونه پدري مامانم پيش مامان جون و باباجون و خاله هدي. اونا خيلي خوشحالن كه ما اينجاييم ولي ماماني بعض كرده از بس  قراره دلش براي بابايي تنگ بشه! بابايي هم ظهر پرواز داره. قرارشده خاله هدي هر روز بياد و عكسا و گزارش منو بذاره تا بابايي هم منو ببينه. فقط سه روزه. انشاء الله بابايي سالم و سلامت ميره و برميگرده! بابايي سوغات...
19 تير 1390

دلیل غیبت من

    سه چهار روزه که خاله هدی مصدوم شده! (از بس با کامپیوتر کار می کنه چه سرکار توی بیمارستان و چه توی خونه برای تموم کردن پایان نامه اش) بنابراین یه چند روزی نتونست بیاد و عکسای منو برای دوستام بذاره و گزارش بده. مامانی هم که مدام دور و بر منه و من نمی ذارم ازم جدا شه. بابایی هم که تا عصر سرکاره و بعد از اون برای آروم کردن من با مامانی همکاری می کنه.کامپیوتر خاله سارا هم مشکل به هم زده و عمو علیرضا هنوز وقت نکرده روبراش کنه . این شد که  توی چند روز گذشته هیچ مطلبی از من روی وب منتشر نشد و هوادارام با تماسهای فراوان از طریق ایمیل، اس ام اس، تلفن همراه، تلفن ثابت، کفتر، چاپار و حتی به طور حضوری از به روز نشدن وبلاگم ...
19 تير 1390